بی خبر آمدی و دیدی خوابم ؛

 

رفتی....

 

هی تو .....

 

مگر من خوابیدم که خواب رویت بینم؟

 

خواب و بیداریم را باتوام.....

 

چه بیایی.....

 

چه بروی

 

من می بری .....

 

من توام

 

و

 

تو من ...

 

 

م.ن



تاريخ : یک شنبه 17 آبان 1394برچسب:دلنوشته های م , ن ، مترسک عاشق 2، منوچهر افتخارزاده,, | 22:54 | نویسنده : م . ن |

گاهی قولجنی می شکنم ....

 

انگار برگی زیر پا له می شود 

 

در سکوت

 

جاده پاییز انتهایش دختر مهر نشسته....

 

می خندد...

 

 

م.ن



تاريخ : یک شنبه 17 آبان 1394برچسب:دلنوشته های م , ن ، مترسک عاشق 2، منوچهر افتخارزاده,, | 22:35 | نویسنده : م . ن |

 

 

می کشانم

 

جسم خسته ام را به دوش بودن ها ....

 

می روی ....

 

مواظبش باش...

 

روزی برای خودش دلی بود.....

 

خسته است ؛

 

خسته...

 

 

م.ن



تاريخ : یک شنبه 17 آبان 1394برچسب:دلنوشته های م , ن ، مترسک عاشق 2، منوچهر افتخارزاده,, | 21:43 | نویسنده : م . ن |

"کاش "ها را هر روز میکارم

 

نگه داری میکنم.....

 

اما ......

 

برداشتی در کار نیست

 

می شود این بار هم تو بکاری ؟

 

شاید دستت خوب بود....

 

 

 

م.ن



تاريخ : یک شنبه 17 آبان 1394برچسب:دلنوشته های م , ن ، مترسک عاشق 2، منوچهر افتخارزاده,, | 21:25 | نویسنده : م . ن |

روی زبانم هیچ صابونی نبود....

 

نمی دانم چرا

 

دائم به طرف تو لیز می خورد....

 

"دوستت دارم"

 

را تکرار می کند....

 

 

م. ن



تاريخ : یک شنبه 17 آبان 1394برچسب:دلنوشته های م , ن ، مترسک عاشق 2، منوچهر افتخارزاده,, | 21:18 | نویسنده : م . ن |

تو بمان ....

 

با عمیق ترین ریشه در خاک ....

 

بند بندت را موشکافی کن ....

 

کمی من نمی بینی....

 

بی تو ماندن خیال است..... خیال

 

 

 

 

م.ن



تاريخ : یک شنبه 17 آبان 1394برچسب:دلنوشته های م , ن ، مترسک عاشق 2، منوچهر افتخارزاده,, | 21:11 | نویسنده : م . ن |

 من و تو ...دو زندانی هستیم

 

 تو .....درون چشمهای من

 

ومن...... درون چشمهایت

 

میله هایش آهنی نیستند

 

حتی باد گاه وبی گاه تکانشان می دهد

 

ومن یارای بیرو ن آمدن ندارم

 

 آنجا زندگی می کنم

 

آنجامنتظر شب می مانم

 

ستاره ها را می شمارم

 

و برای خودم آذین می بندم

 

 بود و نبود درون چشم هایت را

 

ستاره من 

 

ستاره من گاه منیر می کند

 

وگاه می تر کاند

 

دکمه پیراهنم را

 

اما ...

 

من کجا ؟!!!.......لوده ی شاه عباسی کجا؟!!!

 


 خرمن سکوت را با هیچ خرمنی تعویض نمی کنم

 

 بودن ها را ؛

 

با تابه کوبیدن؛

 

شیشه شکستن ؛

 

شیرین شدن ؛

 

تعویض نمی کنم

 

 با تو چنینم ....

افسار گریخته ، پر طمع ....

 

دست به دامان محبت شده ...

 

اما .....گم می شوم

 

درون زندان بی زاویه ....

 

چشمهایت حق بودن را دیکته می کرد 

 

یادت هست؟

 

تو ...

 

تو می خندیدی و من فریاد که :

 

...............بخند ..........

 

............به من بخند ....

 

تو ندانستی ؛نه

 

آنگاه من از خود شرم داشتم و فریاد که:

 

من !!!

 

گاه وبی گاه دانه های مروارید را

 

درون زندان جا به جا می کنم

 

اما تو بمان........................ تو بمان 

 

من برایت تلخکی چون لوده ی شاه خواهم بود

 

چشمانت را دارم ....

 

خدا را دارم...

 

باز این اشک .....

 

انگار سالها برای خودم گریه جمع می کردم

 

انگاردستانم برایت حلقه می بافد از کلمات

 

حلقه گل .......................................

 

می دانی گل داودی و نسترن را

 

هیچ گل فروشی به هم نمی بندد

 

اما من ....من

 

برایت خرقه داوود و  طنازی نسترن را

 

هر دم از آوازه چشمت می آویزم

 

با تو بگو :

 

من کجا؟!!!....... لوده ی شاه عباسی برای تو کجا؟!!!

 

 

م . ن



تاريخ : یک شنبه 17 آبان 1394برچسب:دلنوشته های م , ن ، مترسک عاشق 2، منوچهر افتخارزاده,, | 21:7 | نویسنده : م . ن |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 6 صفحه بعد